یه روز تو لاله پارک
یه روز که من تازه یاد گرفته بودم راه برم رفتیم بیرون، اولش تو کالسکه بودم بعد اینقدر وول خوردم و خودم اینور اونور کردم که مامانی و بابایی مجبور شدن منو بیارن پایین: چه کیفی داره خودم هر جایی که دلم بخواد برم.(تو همه مغازه ها رفتم ) بعد یهو مامان و بابام تصمیم گرفتن منو پیشی کنن؛ چقدر هم خوشحال بودن واقعا اینقدر خوشحالی و ذوق برای چیه؟ منم که به خاطر اینکه خودم راه می رفتم خوشحال بودم و کلی ذوق کرده بودم همینطور که داشتم قدم می زدم یهو یه جایی رو دیدم که یه عالمه نور رنگی رنگی و کلی سر و صدا داشت، واو چه جاهایی وجود داره که من خبر ندارم: اونجا سوار قطار شدم &nbs...
نویسنده :
مامانی
0:13